5
2
3
روزهای شیرین باتوبودن
1
عکسهای سیسمونی واتاق من
اخرین ویزیت دکتر
عزیزم خیلی خوشحالم اخه قراره زودترازموعدمقررببینمت اخه الان دکتربودم خانم دکتر فشارموگرفت دیدروی 6وکلی دعوام کردووقتی فهمیدازترس زایمان شبهاکابوس میبینم وبه خاطرهمینفشارم افت میکنه برام نامه ی بستری نوشت وقرارشدروزسه شنبه یعنی دوروزدیگه سزارین بشم دوتاامپولم برام نوشته که فردابایدبزنم هرچندمیترسم ولی به عشق توباترسم میجنگم
نویسنده :
مامان جون
0:23
اخرین دلنوشته بدون من
این اخرین باریه که تو توی دلمی ومن دارم برات مینویسم اخه الان میخوام برم بیمارستان ازدیشب خوابم نبرده همش استرس داشتم که مبادا چیزی روجابذارم یاخواب بمونم پسرم برام دعاکن که نترسم راستش دلم برات تنگ میشه برالگدزدنات براتکون نخوردنات وگریه هام ولی خوب در عوض داری میای توبغلم میتونم لمست کنم وصداتوبشنوم پس تاچندساعت دیگه بای
نویسنده :
مامان جون
0:12
بالاخره مامان وباباشدیم
جیگرمامان منوبابایی درتاریخ 1386.9.9باهم ازدواج کردیم ودرتاریخ1388.7.1زندگی مشترکمون روشروع کردیم ودرتاریخ1391.2.8متوجه شدیم که داریم بچه دارمیشیم واین خبرخوب رو به عمه جون ومامانی هاواقاجونادادیم.همه خیلی خوشحال شدن ...
نویسنده :
مامان جون
0:04