اباالفضل جوناباالفضل جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی خونه ی ما

اخرین ویزیت دکتر

عزیزم خیلی خوشحالم اخه قراره زودترازموعدمقررببینمت اخه الان دکتربودم خانم دکتر فشارموگرفت دیدروی 6وکلی دعوام کردووقتی فهمیدازترس زایمان شبهاکابوس میبینم وبه خاطرهمینفشارم افت میکنه برام نامه ی بستری نوشت وقرارشدروزسه شنبه یعنی دوروزدیگه سزارین بشم دوتاامپولم برام نوشته که فردابایدبزنم هرچندمیترسم ولی به عشق توباترسم میجنگم
28 دی 1392

اخرین دلنوشته بدون من

این اخرین باریه که تو توی دلمی ومن دارم برات مینویسم اخه الان میخوام برم بیمارستان ازدیشب خوابم نبرده همش استرس داشتم که مبادا چیزی روجابذارم یاخواب بمونم پسرم برام دعاکن که نترسم راستش دلم برات تنگ میشه برالگدزدنات براتکون نخوردنات وگریه هام ولی خوب در عوض داری میای توبغلم میتونم لمست کنم وصداتوبشنوم پس تاچندساعت دیگه بای
28 دی 1392

بالاخره مامان وباباشدیم

جیگرمامان منوبابایی درتاریخ 1386.9.9باهم ازدواج کردیم ودرتاریخ1388.7.1زندگی مشترکمون روشروع کردیم ودرتاریخ1391.2.8متوجه شدیم که داریم بچه دارمیشیم واین خبرخوب رو به عمه جون ومامانی هاواقاجونادادیم.همه خیلی خوشحال شدن ...
28 دی 1392