اباالفضل جوناباالفضل جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولوی خونه ی ما

اخرین ویزیت دکتر

عزیزم خیلی خوشحالم اخه قراره زودترازموعدمقررببینمت اخه الان دکتربودم خانم دکتر فشارموگرفت دیدروی 6وکلی دعوام کردووقتی فهمیدازترس زایمان شبهاکابوس میبینم وبه خاطرهمینفشارم افت میکنه برام نامه ی بستری نوشت وقرارشدروزسه شنبه یعنی دوروزدیگه سزارین بشم دوتاامپولم برام نوشته که فردابایدبزنم هرچندمیترسم ولی به عشق توباترسم میجنگم
28 دی 1392

اخرین دلنوشته بدون من

این اخرین باریه که تو توی دلمی ومن دارم برات مینویسم اخه الان میخوام برم بیمارستان ازدیشب خوابم نبرده همش استرس داشتم که مبادا چیزی روجابذارم یاخواب بمونم پسرم برام دعاکن که نترسم راستش دلم برات تنگ میشه برالگدزدنات براتکون نخوردنات وگریه هام ولی خوب در عوض داری میای توبغلم میتونم لمست کنم وصداتوبشنوم پس تاچندساعت دیگه بای
28 دی 1392

بالاخره مامان وباباشدیم

جیگرمامان منوبابایی درتاریخ 1386.9.9باهم ازدواج کردیم ودرتاریخ1388.7.1زندگی مشترکمون روشروع کردیم ودرتاریخ1391.2.8متوجه شدیم که داریم بچه دارمیشیم واین خبرخوب رو به عمه جون ومامانی هاواقاجونادادیم.همه خیلی خوشحال شدن ...
28 دی 1392

تولدیک ستاره

اسم من اباالفضل من دریک روزسردزمستونی درتاریخ1391.10.5دربیمارستان سینادرشهرمشهدتوسط خانم دکترسهیلابخشی به دنیااومدم.من خیلی کوچولوبودم وققتی قدووزنم رواندازه گرفتند50قدو3.70وزنم بود.رنگ چشمام عسلی وموهام مشکی بود.همه میگفتن که من شبیه مامانمم.من درروزتولدم کلی روزی اوردم اخه ازعصرهمون روزخداجون به مناسبت تولدم ازاسمون برف شادی میریخت وتمام شهرسپیدپوش شده بود ...
27 دی 1392

اولین عکس تودلی پسملم

این اولین عکسی که مامان وباباازم گرفتن توسط دکترمحمدجوادکوثر1391.2.16 این دومین عکس تودلی منه مامان وبابااولین بارصدای قلب منودرروز1391.3.18شنیدن که اون روزبهترین روززندگیشون بود ...
27 دی 1392